...
سلام کوچولو!!!!!
بازم اومدم که بنویسم واسه تو واسه هم دردام واسه خودم و واسه بابایی...
میدونی چیه؟!!!! این مساله مثل یه راز بین منو باباییه. نه مامان بزرگ خبر داره و نه خاله جون ونه حتی دوستام...
بخاطر همین هیچ کی نیس که مامانی باهاش دردل کنه پس میاد اینجا و فقط می نویسه...
فردا یه آمپول هست که باید بزنم یه کم کلافم آخه میدونی مامانی اصلا از آمپول عضلانی خوشش نمیاد دکتر هم حرفم گوش نکرد و وریدی نداد دیگه چه میشه کرد کوچولو...
خدا کنه همه چیز روال عادیش رو طی کنه و عملم عقب نیفته... آخه بابایی یه ماموریت داره و مامانی هم که طاقت دوریش رو نداره باید باهاش بره و اگه عمل عقب بیفته همه ی برنامه ها یهم می خوره و دیگه اون وقت که مامانی سر به بیابون میذاره
خدایا کمکمون کن...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی